کیهان امروز در ستون یادداشت خود به بررسی تاکتیکهای دشمن در دخالت در عرصه ی سیاسی ایران پرداخته است، متن این یادداشت به قلم "محمد ایمانی" به این شرح است:
استتار در متن و انطباق با آن يا به تعبيري همرنگي با زمينه، مؤثرترين ترفندي است كه از ديرباز براي ضربه زدن به حريف مورد استفاده قرار گرفته است. دشمن دراين روش از غفلت حريف استفاده مي كند، نفوذ مي كند، همرنگ مي شود، خودي جلوه مي كند، اعتماد مي آفريند و سرانجام به محض فراهم شدن فرصت، از پشت خنجر مي زند و در شلوغي گم مي شود بي آنكه ردپايي بر جاي بگذارد.
درست مانند مار زهرآگيني كه آرام بخزد، همرنگ محيط شود، كمين كند و صيد بي خبر را شكار نمايد. هرچند كه سرويس هاي جاسوسي و اطلاعاتي امروز اين ترفند را در نهايت پيچيدگي و تنوع به اجرا مي گذارند، اما شيوه شيوه اي قديمي است.
آنچه پس از انتخابات 22 خرداد پديد آمد و سيماي زشت و آبله گون آشوب و ترور را پديدار ساخت، اجراي جديدترين نسخه از ترفند مورد بحث بود، شايد خواب از سرخفتگان بپراند كه «من نام لم ينم عنه.» هر كه خواب رود، دشمنش به خواب نمي رود و از او غفلت نمي كند.» شايد كساني را توهم گرفته بود كه روزگار دشمني آمريكا و انگليس پايان يافته و با توجه به تثبيت و اقتدار جمهوري اسلامي، آنها ديگر از دسيسه چيني براي براندازي انقلاب دست برداشته اند. اما معلوم شد انگليس همان انگليس عصر مشروطه است و آمريكا همان آمريكاي 28 مرداد 32 و 5 ارديبهشت 59 و 18 تير .78 و باز، آشكار شد كه شجره خبيثه و ملعونه اموي، همچنان درحال تخم افكندن و شاخه دواندن و ثمره زقوم دادن است.
اين رخنه از كجاد افتاد؟ كجا غفلت شد؟ روش ها و مراحل شبيخون چه بود؟ چرا كساني دچار حيرت و اشتباه در «تشخيص» شدند؟ اگر فتنه تازه تازه درحال تخم گذاري يا انعقاد نطفه است، براي آينده چه بايد كرد؟ آيا نمي توان افق هاي دورتر را در آينده ديد و برنامه چيد؟ آيا نمي توان چشم به گذشته هاي نزديك و دور دوخت و عبرت اندوخت؟
اگر از اين «روزن »ها غفلت كرديم و نه دوبار كه چند بار گزيده شديم- درهر جايگاهي كه باشيم- آيا مي توانيم نام «مؤمن» برخويش بگذاريم؟ مرد مؤمن! گوش دار! اين مقتداي متقيان و اميرمؤمنان علي(ع) است كه در ميانه رزم با پيمان شكنان مجاهد نما، با حيرت و سرگرداني سرباز خود «حارث بن حوت» مواجه شده كه از رزم ايستاده، اجتهاد مي كند و مي گويد «تو مي پنداري من سپاه مقابل را گمراه مي دانم».
علي مي ديد او را كه در آينده به اردوگاه خوارج مي پيوندد و شعار «لاحكم الا لله» را در صفين سرمي دهد. اما به بهانه آن سرباز سردرگم به من و تو نهيب زد «تو پيش پايت را ديدي و سرت را بالا نكردي كه افق دورتر را ببيني، تو حق و باطل را نشناخته اي كه بداني ياران آنها چه كساني هستند.»
طي الارض نمي توانيم؟ طي زمان كه مي توان. عبور از زمين ها اگر ناشدني، عبور از زمان ها و عبرت از سرگذشت ها شدني است. ساده دلان، قرآن هاي سرنيزه را كه در صفين ديدند- و عمروعاص و معاويه را پشت آن سر نيزه ها نديدند- شروع كردند به سردادن شعار «لاحكم الا لله».
حكم و حكومت جز براي خدا نيست. شگفت نبود، كه همين چند ساعت پيش، فريب عمروعاص را خورده بودند. عمار ياسر سردار سپاه علي كه به ضربت دشمن افتاد، صحابه پيامبر(ص) شهادت دادند كه از زبان آن حضرت شنيده اند «اي عمار تو را گروهي سركش و ستمكار خواهند كشت».
جبهه حق و باطل در معرض آشكار شدن بود كه تحليل گران و سخن پراكنان اردوگاه معاويه به دستور عمروعاص فرياد برآوردند. «راست گفت رسول خدا. علي، عمار را به اين قتال آورد و همو قاتل عمار است»! پس شگفت نبود فشار ساده دلان سپاه علي براي سازش. اما شگفتا كه سردهندگان شعار «حكم و حكومت جز براي خدا نيست» علي را مجبور كردند تن به «حكميت» دهد.
ابتدا حكم و حكومت را از علي ستاندند تا مخصوص خدا كرده باشند اما ساعتي بعد همان را به عمروعاص- و آلت دستي چون ابوموسي اشعري- سپردند. حق از مدار خود بيرون افتاد و به گرد باطل گشت حال آن كه كلام پيامبر هنوز تازه بود؛ «علي باحق است و حق با علي، مي گردد هرجا كه او بگردد.»
اين روزها كه كساني از قواعد و قانون مي گريزند و به خيال خويش مي كوشند جمهوري اسلامي را دور بزنند و با اين همه دم از مسالمت و «حكميت» هم مي زنند و منافقانه از چهره هاي موجه، دعوت مي كنند كه داوري كنند- حال آن كه دستي هم به اغتشاش و باج خواهي و رفتارهاي زورگيرانه- دارند، ناخودآگاه منش خوارج در ذهن زنده مي شود، بدعت گزاران ساده لوحي كه فريب سران خائن خود را خورده بودند و پس از آگاهي از كلاهي كه سر امت رفته، به علي مي گفتند در گناه ما شريك شده اي كه حكميت را پذيرفتي، پس توبه كن!
جماعتي را كه در رأس آن، سردار خائني چون اشعث بن قيس قرار گرفته باشد، جز سردرگم در عرض و طول فتنه، جاي ديگري هم مي توان يافت؟ «لعنت خدا و لعنت كنندگان بر تو باد اشعث، اي بافنده پسر بافنده، اي منافق فرزند كافر! سوگند به خدا يك بار ملت كفر تو را اسير كرد و بار ديگر اسلام، تو را اسير ساخت.
ننگ اين دو اسارت را نه مالت مرتفع ساخت و نه جايگاهت. و آن مرد كه شمشير دشمن را به قوم خود راهنمايي كند و مرگ را به سوي بستگانش كشاند، سزاوار است كه نزديكانش با او عداوت ورزند و بيگانگان از او در امان نمانند» (خطبه 19 نهج البلاغه) و اشارت علي، به ماجرايي بود كه در «يمامه» رخ داد. اشعث قوم و قبيله خود را فريفت تا خالد بن وليد بر آنها هجوم برد. پس از آن اشعث به خيانت و حيله گري معروف شد. اين را اضافه كنيد به صفت ديگر وي در طعمه انگاري قدرت و خيانت در بيت المال كه با سرزنش امام مواجه شد. اما دريغا كه جماعتي ساده دل، سپاه همين خيانت پيشه حيله گري شدند كه خود با معاويه زدوبند كرده بود.
بياييد به صد سال پيش برگرديم، روزگار نهضت مشروطيت. نام «كميته دهشت» (ترور) را شنيده ايد، همان كه از سوي حيدرخان عمو اوغلي تروريست معروف و مرتبط با سفارت انگليس اداره مي شد. ده ها از اين انجمن هاي سري براي «انحراف فكري» و «رعب افكني و ترور» در ارتباط با سفارت انگليس فعال بودند.
حيدرخان عمواوغلي خود خبري مي دهد «از آنجا كه متحصنين سفارت مطلقاً اطلاعي از وضع مشروطيت نداشته و ترتيب آن را مسبوق نبودند، فلذا هيئتي از عالمان مملكت ]امثال ميرزا يحيي دولت آبادي كه دو دهه بعد، سر از دربار رضاخان درآوردند[ هميشه دستورالعمل هاي باطني خود را به آنها تلقين مي نمودند كه من هم جزو آن هيئت مشغول كار بودم.»
اما اين تنها كار ويژه امثال حيدرخان عمواوغلي نبود. نهضت عدالتخواهي كه منحرف شد و مشروطه انگليسي بر جاي آن نشست، اول شيخ فضل الله نوري مجتهد بزرگ و طرفدار «مشروطه مشروعه» را بر دار كشيدند، به دست كساني چون يفر م خان ارمني. آيا به آيت الله بهبهاني و آيت الله طباطبايي كه در صف مقابل شيخ فضل الله ايستاده بودند و مدام او را سرزنش مي كردند، مدال افتخار دادند و ترحم ورزيدند؟
نه، همين كميته دهشت و جناب حيدرخان پس از تثبيت كودتاي مشروطه! سراغ آيت الله بهبهاني رفتند و او را ترور كردند و همزمان بر آيت الله طباطبايي سخت گرفتند. مرغ فتنه به تدريج از تخم مشروطه بيرون آمد و ماهيت ضدديني و ضدملي خود را نشان داد و تازه آنجا بود كه آه از نهاد طباطبايي بلند شد تا غمگنانه بگويد «سركه ريختيم، شراب شد» ما بي ديني و وابستگي بيشتر كشور به انگليس را نمي خواستيم. چرا چنين شد... اما دير شده بود.
حيدرخان ها و يفرم خان ها و دولت آبادي ها و احتشام السطلنه ها از تيره و تبار آقاخان كرماني بودند كه به ميرزا ملكم خان توصيه كرده بود «اگر از طايفه ملايان تا يك درجه محدودي معاونت بطلبيم، احتمال دارد زودتر مقصود انجام گيرد. از اين اشخاص در پيشرفت كار ياري جوييد.»
رخنه از كجا افتاد و كجا غفلت شد؟ هر جا كه مرز با دشمن باريك يا گم شد و جاي آن را مرزهاي قطور و عبورناشدني ميان نيروهاي خودي گرفت، آغاز معبر زدن دشمن است.
مرز با دشمن چگونه برقرار مي ماند؟ 1- تقوا و بصيرت و صبر 2- چشم بر نداشتن از انگشت اشاره ولي امر. فرزندي كه با خانواده قهر كرد، خياباني مي شود. پا در ميدان پر از مين و كمين مي گذارد. او آماده در دام افتادن است و حتي مي تواند به خدمت صياد درآيد و تبديل به طعمه اي شود براي صيد ديگران. مي شود بره اي سر به هوا، مهياي سورچراني گرگ هاي دندان تيز كرده.
دشمن طمع مي كند. فرقي نمي كند حوزوي باشد يا دانشگاهي. دكتر باشد يا آيت الله. صاحب منصب باشد يا صاحب نظر و روشنفكر. بايد راه طمع و رخنه دشمن را بست. دشمن با واسطه مي آيد و ضعف ها و آسيب پذيري هاي ما دالان عبور او به داخل مي شود.
آنها صدسال پيش انجمن هاي سري و كميته هاي دهشت داشتند و از ابزار رسانه و شايعه سود مي جستند. آيا امروز از اين حربه ها غفلت مي كنند؟ آسوده خاطر نباشيم. احتياط بد نيست. خود را و دور و بر خود را بپاييم. حلقه هاي ارتباطي و پيوندهاي خود را بازبيني كنيم.
مبادا ردپايي از منافقين در اين حلقه ها و پيوندها باشد. شناسايي منافقين سخت است اما محال نيست. به تعبير اميرمؤمنان: گمراهند و گمراه كننده. اهل لغزش فراوانند و به لغزش مي اندازند. رنگ به رنگ مي شوند. در فتنه غوطه مي خورند. در هر كمينگاهي به كمين شما هستند.
دل هاي آنان بيمار و چهره شان پاك است. مشي پنهاني دارند. وصفشان دارو و گفتارشان شفاست اما رفتارشان درد بي درمان. به آسايش شما حسد مي برند و بر گرفتاري مي افزايند. اميدها را نااميد مي كنند. در هر راهي كسي را به هلاك افكنده اند و به هر دلي شفيع و واسطه اي دارند.
براي هر غمي، اشكي حاضر دارند. به همديگر ثنا و ستايش قرض مي دهند. اگر چيزي بخواهند، اصرار مي ورزند. براي هر حقي باطلي آماده كرده اند و براي هر حقيقت استواري، انحرافي و براي هر زنده اي قاتلي. براي رسيدن به آنچه طمع دارند اظهار بي رغبتي مي كنند تا بازار خود را بر پا دارند. حرف مي زنند و به شبهه و اشتباه مي اندازند.حق را توصيف مي كنند اما باطل را به آن مي آرايند.
دشمن در لباس دوست مي آيد، همرنگ مي شود، تملق مي گويد، يارگيري مي كند، فاصله مي اندازد، تخم كينه مي كارد، تحريك مي كند، تلفات مي گيرد بي آن كه هزينه اي بدهد.
قرباني مي گيرد و به استهزا مي كشد و طعنه مي زند. اين روزها مهره هاي دشمن را مي توان ديد كه اگر چه همرنگ متن هستند اما خزيدن آنها ناهماهنگ با متن ملت و انقلاب، آشكارشان مي كند. هر جا مي توانند باشند، قم و تهران و دوبي و لندن و واشنگتن ندارد.
هر جا كه روزني است- هر جاي و جايگاهي كه باشد- امكان گزيده شدن هم هست. مارهاي خوش خط و خال، از همين روزنه ها سيد كاظم شريعمتداري و حسينعلي منتظري و ابوالحسن بني صدر و ده ها رجل سياسي و مذهبي مشابه را از پا انداختند، هر يك را به بهانه اي و واسطه اي و نقطه ضعفي. مرد مؤمن! اگر سر مار فتنه به سنگ نمي كوبي، لااقل از سوراخ او گزيده نشو! مؤمن! تو و موضع اتهام؟! تو و ساختن ناخواسته شراب؟!